Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-05-06@19:52:07 GMT

شرط مجید برای ازدواج؛ مادرت با ما زندگی کند!

تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۹۷۱۳۹

شرط مجید برای ازدواج؛ مادرت با ما زندگی کند!

همسر سردار شهید مجید رمضان می‌گوید: مادرم با ما زندگی می‌کرد. اصلاً یکی از شرایط من و مجید همین بود. به جای اینکه من شرط کنم، مجید شرط کرد! گفت: مادرت باید با ما باشه، اولاً که ایشون برکت خونه‌مونه و بچه دیگه‌ای نداره، کجا بره تنها زندگی کنه.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، انتخاب یار و همراهِ زندگی، بی‌شک یکی از مهم‌ترین انتخاب‌های هر فرد در طول سالیان عمرش است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

انتخابی که مقدمه‌ای برای رسیدن به آرامش و خوشبختی در حیات دنیایی و اخروی است. این عشق انسانی گرچه رنگ و بوی دنیایی دارد، اما می‌تواند راهی برای رسیدن به معشوق حقیقی باشد.

کتاب «با اجازه بزرگ‌ترها بله» دربردارنده روایت‌هایی از نحوه آشنایی، مراسم خواستگاری و ازدواج بانوانی است که با دنیایی از امید و آرزو راهی خانه بخت شدند، اما دست تقدیر، جدایی را برای‌شان رقم زد.

روایت‌هایی که احساس لطیف و بیان پر جزئیات زنانه در آن‌ها موج می‌زند و در لابه‌لای جملات هر روایت، صداقت راوی را به‌خوبی می‌توان حس کرد. این بانوان، افتخار هم‌سفری با مردانی را داشته‌اند که همگی پیشوند شهید در کنار نام‌شان نشسته است؛ مردانی که پیش از آن‌که جسم‌شان از دنیای خاکی رخت بربندد، روح‌شان شهید شده بود و شهیدانه زندگی کردن را مشق کرده و طعم زیبای حیات طیبه را چشیده بودند.

در بخشی از این کتاب به نقل از فرشته سلطان‌مرادی، همسر شهید مجید رمضان‌زاده، قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) می‌خوانیم: «خانمی بود که می‌آمد خانه هر دویمان کار می‌کرد، به او می‌گفتیم: ننه. حیاط خیلی باصفا و خوبی داشتیم، یک بار کنار حوض نشسته بودیم. ننه بنده خدا داشت، لباس می‌شست و من هم لباس‌ها را آب می‌کشیدم که یک دفعه گفت: مجید می‌خواد بره سربازی! گفتم: آره خب، می‌دونم! گفت: ولی یه چیزی به من گفته که بهت بگم. این را که گفت، تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. طوری که نزدیک بود بیفتم توی حوض! خوب می‌دانستم چه چیزی می‌خواهد بگوید، گفت: به من گفته خدا کنه تا من میرم سربازی و بر می‌گردم فرشته خانم ازدواج نکنه. از خجالت هیچ جوابش را ندادم.

دوران سربازی مجید مصادف شد با زمانی که امام دستور دادند سربازها پادگان‌ها را خالی کنند. آنها هم جز اولین کسانی بودند که سرباز خانه را خالی کردند و آمدند؛ هم خودش و هم برادر دوقلویش. تقریباً سال ۱۳۵۸ بود که مجید هم به عنوان نیروی حق‌التدریس برای معلمی قبول شد؛ شد مسئول تربیتی یک مدرسه توی خزانه.

جنگ که شروع شد، رفت جبهه. تا آن زمان هنوز یک درخواست مستقیم هم از طرف مجید مطرح نشده بود و من دیگر قیدش را زده بودم. می‌گفتم: "این راهی که مجید میره، مخصوصاً حالا که جنگ هم شده، حتماً دیگه قصد ازدواج را نداره. اگه هم داشته باشه با رشد فکری‌ای که پیدا کرده، من مورد پسندش نیستم. "

بعدها خودش برایم تعریف می‌کرد، می‌گفت: وقتی رفتم جبهه به ورامینی گفتم- مجید معاون شهید ورامینی بود، حقیقتش من می‌دونم که موندنی نیستم ولی به دختر همسایه‌مون علاقه‌مندم. حالا نمی دونم چی کار کنم. چون اون پدر نداره، تک فرزند هم هست، منم که مطمئنم شهید میشم. با حالت شوخی به عباس ورامینی گفته بود: من که قطعاً شهید میشم و موندنی نیستم، حالا این بنده خدا خودش که یتیم بزرگ شده، بخواد بچه یتیم هم بزرگ کنه. خیلی غم‌انگیزه، هر جوری فکر می‌کنم. نمی تونم پا پیش بذارم. شهید ورامینی هم گفته بود: "این فک را رو نکن، اگه واقعاً دوستش داری، برو قدم بذار جلو. "

یک مراسم عقدکنان خیلی ساده گرفتیم. مجید علاقه‌مند بود امام عقدمان کند. منتها زمان عقدمان مصادف شد با عملیات خیبر که توی این عملیات حاج‌همت شهید شد. به همین خاطر او عجله داشت برود. در نهایت رفتیم پیش آقای مهدوی‌کنی و ایشان خطبه عقد ما را خواندند. خرید هم رفتیم ولی بدون مجید، چون جبهه بود. به شوخی می‌گفت: میشه حالا مراسم عقد هم من نباشم.»

بعد از عقد رفت جبهه، خیلی کم می‌آمد. وقتی هم برای مراسم ازدواج آمد با عجله خانه‌ای اجاره کردیم، وانت گرفت و اثاث‌ها را جمع و جور کردیم و رفتیم آنجا، یک روزی ماند و طبق معمول رفت.

مادرم با ما زندگی می‌کرد. اصلاً یکی از شرایط من و مجید همین بود. به جای اینکه من شرط کنم، مجید شرط کرد! گفت: مادرت باید با ما باشه، اولاً که ایشون برکت خونه مونه و بچه دیگه‌ای نداره، کجا بره تنها زندگی کنه.»

کد خبر 667533

منبع: ایمنا

کلیدواژه: خواستگاری به سبک شهدا ازدواج ازدواج به سبک شهدا شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۹۷۱۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّ­الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانواده­اش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانه‌­ای شصت­‌متری و وقفی بزرگ کرد.

خانه‌­ای که هر وقت پنجره­‌اش را باز می‌­کرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیه­‌السلام گره می­‌خورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگی­شان می‌­شد.

فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه­ تعلیم در حوزه­ علمیه‌ نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می‌کنند و همان­جا ماندگار می‌شوند.

فخرالسادات در نجف به دنیا می‌­آید و در سن سیزده سالگی با آیت‌­الله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج می‌­کند. آن­ها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیه‌­السلام زندگی­شان را با عشق آغاز می­‌کنند و حاصل این ازدواج می‌­شود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آن­ها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت­ الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنت­‌الهدی صدر درس می­‌خواندند.

در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت ­الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین ­بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می‌شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات می­‌کند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را می­دهد.

بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه­ زندان شد. به دلیل فعالیت‌­های سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال­ ونیم در زندان حزب بعث به سر می‌بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.

ام علاء در طول زندگی متحمل رنج‌­ها و سختی‌­های زیادی شد. ولی هیچ‌­گاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر می‌برد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی می­‌کرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش می­‌آمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمی­داشت.

او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کار‌های شخصی­‌اش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام می‌­داد.

همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه می‌­کرد. به آن­ها می‌­گفت: اگر همه­ی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمی­‌شوم؛ بلکه افتخار می­‌کنم و بدانید خون فرزندان من رنگین‌­تر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.

در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبه‌روی مامه و هر دو با هم گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.»

شاید می‌خواست با این کلمات، دل مادر داغ‌دیده‌ام را آرام کند.

مامه دستی به صورتش کشید و میان هق‌هق گریه‌هایش گفت: «من کجا، ام‌البنین کجا ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.

این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • زوج تایبادی مراسم عقد خود را در مزار شهدای گمنام برپا کردند
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • نرخ جمعیت در قزوین بحرانی است/ روند کاهشی در مرکز استان
  • نرخ جمعیت در قزوین بحرانی است / کاهش جمعیت در مرکز استان
  • مراسم تشییع جانباز سرافراز، سردار ایاف در مشهد برگزار شد
  • رئیس مجلس عروج سردار سید مجید ایافت را تسلیت گفت
  • مراسم تشییع جانباز سرافراز؛ سردار ایاف در مشهد برگزار شد
  • وقتی «علی خاوری» ابراهیم هادی زمانه شد
  • تشییع و خاکسپاری شهدای تازه شناسایی شده در خوزستان
  • اجتماع بزرگ صادقیون در مشهد برگزار شد